۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

hommage to nonbeing

باید ستایشی نوشت برای عشق های نورزیده، نگاه های دزدیده، حرف های نزده، و زندگی های نکرده. برای آن هایی که صورت شان را از یاد برده ایم و خاطره ی شان تنها حسرت حرف های نگفته و معاشرت های نکرده است؛ برای آن ها که چهار میز آن طرف تر در بار نشسته بودند و از دور تنها به هم لبخندی زدیم و آن لبخند ماسید به دهانمان به هیأت بوسه ای ناکام؛ برای آن ها که در قطار دیدیم و نگاهمان حتّا در نگاهشان گره خورد برای ثانیه ای و بعد آن ثانیه گم شد لای قطار ساعت ها و روزها و سال ها؛ برای آن ها که دیدیم و نگاه نکردیم؛ و برای کسانی که حتّا ندیدیم؛ برای آن ها که شماره صندلی شان در هواپیما کنارمان نیفتاد؛ برای آن ها که در قطار و اتوبوس، در کلیسا و در سالن تئاتر نشسته بودند و ما خواب ماندیم و جاماندیم و هرگز ندیدیمشان.
حتّا برای آن ها که لای کتابها و شعرها و نگاتیوها گرفتار شدند و هرگز فرصت نیافتند پایشان را بیرون بگذارند و وجود داشته باشند. برای کریستینای آقای آلن و سوزان آقای کوهن و اگنس آقای کوندرا و کلاریسای خانم وولف. و حتّا آن ها که همان لای کتاب و نگاتیو هم آنقدر به وجود نیامدند که نامی داشته باشند و پایشان را از پاراگراف شان دورتر بگذراند؛ برای آن زنی که توی ایستگاه در قاب پنجره بخارگرفته ی قطارِ رو به رو چشم در چشمِ فِرِد آقای هاینریش بل -رضوان الله علیه- دوخت و ثانیه ای بعد که قطارها در خلاف جهت هم به راه افتادند دیگر نبود.
حتّا برای آن ها در صفحه های پاره شده و دور انداخته شده و سکانس های حذف شده زیستند؛ و حتّا آن ها که هرگز به ذهن هیچ نویسنده و شاعر و فیلمنامه نویسی نیامدند...
گاهی باید آرام گرفت و مثل ساحلِ افتاده زیر آفتاب درازکشید و خاک پاشید به دهان آن موجِ زخود رفته ی تیزخرامیده که چموشانه دعوت به بودن می کند؛ فاتحه ای باید فرستاد به روح مرحوم دکارت و دستگاه فکرکردن را از برق کشید و پرواز کرد در کرانه های نابودگی و از هیچ ها لذت برد و در ستایش عدم سرود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر