بعد دسترنج این خلسهی خلوضعانه این میشود که آخر هفته که ملت در حال گردشاند، یا آخرین ساعت جمعه شب که همه تا دماغ عرقخوردهاند و دست در گردن هم میرقصند، ظرف چند ساعت ایدههای خلاقانه هجوم میآورد؛ و آنقدر با شتاب که میترسم به سرعت تایپ کردنم نرسد و بخارشود و فرارکند. و پیدیاف خالی ناگهان به اندازهی یک هفته پر میشود.
و آنوقت رفتهرفته دارم عادت میکنم به اینکه حرص نخورم و لبم را گاز نگیرم و عذاب وجدان نکشم در طول روزهای سترون و بیحاصل هفته که وقت تلف میکنم؛ چون باید وقت سرودن برسد...
و آنوقت رفتهرفته دارم عادت میکنم به اینکه حرص نخورم و لبم را گاز نگیرم و عذاب وجدان نکشم در طول روزهای سترون و بیحاصل هفته که وقت تلف میکنم؛ چون باید وقت سرودن برسد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر