۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

ریسرچ کردنم شده مثل شعر گفتن. تمام هفته را خیره و خمیازه‌کش می‌نشینم مقابل مانیتور و وقت می‌گذرانم. گودر و جیمیل سهم چشم‌ها است و هدفون سهم گوش‌ها -از لئوناردکوهن -دام ظلّه- بگیر تا بیتلز و شجریان و نانسی‌عجرم و هرچه دم دست برسد حتا-. نشخوار کردن تکه‌های رمان دیشبی -و این آخری‌ها فکر کردن به ایمیل‌های دیروز و جواب‌دادن دوباره- هم سهم مغز می‌شود. و این‌همه در حالی که پی دی اف سفید دائم بدون اضافه‌شدن هیچ کلمه‌ای در لِی‌تک کامپایل می‌شود با کنترل-شیفت-اف5 و کنترل-شیفت-اف5 و کنترل-شیفت-اف5، مثل منقارزدن بی‌حاصل دارکوبی پیر به تنه‌ی درخت مصنوعی سیمانی...
بعد دسترنج این خلسه‌ی خل‌وضعانه این می‌شود که آخر هفته که ملت در حال گردش‌اند، یا آخرین ساعت جمعه شب که همه تا دماغ عرق‌خورده‌اند و دست در گردن هم می‌رقصند، ظرف چند ساعت ایده‌‌های ‌خلاقانه هجوم می‌آورد؛ و آن‌قدر با شتاب که می‌ترسم به سرعت تایپ کردنم نرسد و بخارشود و فرارکند. و پی‌دی‌اف خالی ناگهان به اندازه‌ی یک هفته پر می‌شود.
و آن‌وقت رفته‌رفته دارم عادت می‌کنم به این‌که حرص نخورم و لبم را گاز نگیرم و عذاب وجدان نکشم در طول روزهای سترون و بی‌حاصل هفته که وقت تلف می‌کنم؛ چون باید وقت سرودن برسد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر