۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

این روزها دیگر فلسفه خواندن برایم بیش‌تر در حکم تفریح است. به‌جای این‌که به فکر درست و غلط بودن حرف‌ها باشم، بیش‌تر از زیبایی طرز فکر و زوایه نگاه و تقلاکردن و نفس‌نفس زدن‌های نویسنده برای گلاویزشدن با مسأله لذت می‌برم. بگو یک جور نگاه به فلسفه به مثابه اثر هنری. به خاطر همین است که دیگر حرص نمی خورم و رگ گردنم بیرون نمی زند و بی تاب نمی‌شوم؛ فقط می‌خوانم و گاه حظ می‌برم و گاهی حتا چشمم برق می زند از زیبایی‌اش و لبم خمیده می شود تا حد یک لبخند. در چنین وضعی، این‌که بگویی فلان‌جای حرفش غلط است برایم مثل این است که بگویی چرا نقاش به آسمان رنگ قرمز زده، یا چشم‌های طرف را دوبرابر اندازه واقعی کشیده یا آب رودخانه به سمت بالادست می‌رود.

-- از حرف‍هایم در گفت‌وگوی سوم با س.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر