غرق خواب بودم قبل از این که زنگ تلفن بیمحل، سردردناک برم گرداند توی رختخواب. خواب میدیدم که درازکشیدهام توی همین رختخواب، توی همین خانه، همین وقت روز، جلوی همین کتاب و پلکم سنگینشده و چرتم گرفته و نزدیک است که خوابم ببرد. اگر زنگ نزده بود این لعنتی داشت خوابم میبرد. بعد خواب میدیدم که درازکشیدهام توی همان رختخواب، تو همان خانه، همان وقت روز، جلوی همان کتاب با پلکهای سنگین و چرت نزدیک و دوباره خواب میدیدم... خواب ریکرسیوم را تلفن نفرینشده خرابکرد.
- بدموقع مزاحم شدم؟
+ خیلی بدموقع. داشتم خواب ابدیت میدیدم.
- مشکلی پیش اومده؟ الآن حالت خوبه؟
- آره، نگران نباش. گفتم خواب ابدیت؛ نه خواب ابدی.
۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه
۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه
۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه
deadlock
- خب با کسی هم آشنا شدی؟
+ آره چند نفر بودند که خیلی گرم گرفتیم و تقریباً دوست شدیم باهم.
- خب میخواستی تلفنشون رو بگیری که بعداً هم در تماس باشید.
+ دوست ندارم تلفن کسی رو بپرسم؛ اگه دلشون میخواست خودشون شمارهشون رو میدادن لابد.
- آهان؛ خب پس تو تلفنت رو میدادی بهشون.
- نه دیگه؛ اگه دوستداشتند خودشون میپرسیدند تلفنم رو.
+ آره چند نفر بودند که خیلی گرم گرفتیم و تقریباً دوست شدیم باهم.
- خب میخواستی تلفنشون رو بگیری که بعداً هم در تماس باشید.
+ دوست ندارم تلفن کسی رو بپرسم؛ اگه دلشون میخواست خودشون شمارهشون رو میدادن لابد.
- آهان؛ خب پس تو تلفنت رو میدادی بهشون.
- نه دیگه؛ اگه دوستداشتند خودشون میپرسیدند تلفنم رو.
۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه
۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سهشنبه
not that I am aware of
میشل خطابهی غرایی سرداد در مورد اینکه چرا در کتاب -یعنی جاودانگی- اثری از زندگی نیست. و بعد که توضیح داد معلوم شد که منظور دقیقش از زندگی یعنی ازدواج و بچه. میگفت از همان ابتدا وقتی نویسنده چشم باز میکند روی تخت تنهاست و هیچ جای داستان هم اثری از "بچه" نیست.
من گفتم چرا اتفاقاً پل و اگنس بچه دارند. ولی راضی نشد؛ چون بچهای که او میخواست این بچه نبود. میگفت یک شخصیت منفی که تازه کوچک هم نیست و یک نوجوان تین-ایجر عاصی است، منظور او از "بچه" را برآورده نمیکند. احتمالاً چیزی به عنوان نوگل باغ زندگی میخواست برای زوجی که به نظر او باید خوشبخت میبودند قاعدتاً. بعد تازه بازهم کوتاه نیامد و با لحنی شاکی پاراگراف را ختم کرد به این که: اصلاً معلوم نیست این آدم -یعنی کوندرا- خودش زن و بچهای دارد یا نه.
گفتم زن که داره ولی در مورد بچه؛ not that I am aware of. ساندرا که تا اینجا با خندهای شیطنتآمیز نظارهگر بود زود اضافه کرد: maybe not that even he is aware of. و صحبت از زن و بچه نویسنده با خندهی بعد از همین جمله به پایان رسید.
نیمساعت بعد، قبل از این که برود، میشل گفت که دو هفته دیگر قرار است ازدواج کند.
اشتراک در:
پستها (Atom)